محل تبلیغات شما

اندیشه فلسفی



چه زمانی فیلسوف به مرگ تن می دهد؟ آیا آنچنان مثل اپیکور در لحظه زیسته که هر دم مرگ برای او هولناک نباشد؟ یا چون آن فیلسوف یونانی زندگانی خوش است هرچند در مقعد خری باشد؟ فیلسوف از پی رضایت حق به فلسفه روی آورده که منتظر بهشت باشد و دستگیری محمد برای راهیابی به بهشت؟ اگر کتیبه ای به فیلسوف بدهند و بگویند حقیقت جهان و زندگی و هستی و. در آن است، آنگاه فیلسوف سر راحت بر زمین می گذارد؟

تاکنون که چنین کتیبه ای یافت نشده و فیلسوفان همه تا انتهای عمر در سعی مأجور کشف حقیقت بوده اند و هرچه عمرشان رفته طمع کشف حقیقت افزون شده است. فیلسوف هرچند می داند رویای جاودانگی دست نیافتنی است اما هر لحظه را به امید شفاف تر شدن جام جم حقیقت جویی خود می گذراند و هر چه می گذرد بر این امید است که تصویر روشن تری از حقیقت دریابد. پس فیلسوف بیش از آنکه دردکش زندگی باشد دردکش جاودانگی است.


مدتی این مثنوی تأخیر شد

مهلتی بایست تا خون شیر شد

فهم معنای زندگی مثل هر مسئله فلسفه ای دیگر کارآمدی مستقیمی در روزمره ندارد مگر اینکه در کشاکش روزمرگی کمی مرهم زخم دوندگی‌های پیاپی و کم اثر باشد. اما زمانی که تصمیم‌های اساسی فرامی رسند دانستن اینکه با چه چیزی در زندگی نسبت داریم (نسبت محتوی و شخص به عنوان محور معنای زندگی) ما را به تصمیمی رهنمون می کند که کمترین رنج را در آینده به همراه دارد. زندگی برای ما چیست؟ با کدام نسبت داریم: تعهدات اخلاقی، امیال مادی یا معنویات؟ اینکه در لحظه تصمیم با کدامیک نسبت داریم یا به کدامیک پایبند می مانیم یک بحث روانشناسی است و تعیین تکلیف اینکه فرای نسبت ما با محتوای زندگی، جنس زندگی چیست یک پرسش فلسفی است.اما چرا بازگشت به فلسفه؟

بازگشت به فلسفه برای یافتن سعادت بازگشت به رواقی گری است. از سوی دیگر پرسش از چیستی زندگی در روزگار مرگ ایدآلیسم و اگزستانسیالیسم، بر عهده پدیدار شناسی است. فلسفه (و البته نه فیلسوف) به ما می گوید جنس زندگی چیست و ما بر اساس آن تصمیم می گیریم و در آینده از نتایج تصمیم خود رنج کمتری می کشیم. اما آن فلسفه ای که به ما می گوید زندگی چیست را کجا نوشته اند؟ این فلسفه از نوع آکادمیک نیست. شاید یک قضاوت چند ثانیه ای باشد مثل حس ملال از بی معنایی زندگی اما یک کار فلسفی است از این رو که اندیشیدن به سعادت است و از این حیث که درباره چیزی است که هست اما نمی توان نشان داد. شاید همین تلاش برای تنقیح چیزی که دیده نمی شود چیزی شبیه ایمان پروری باشد اما القای باور و تحمیل سلوک نیست اما ایستادن بر سر آنچه پالوده اندیشه و عصاره فهم ما از زندگی است از جنس ایمان ورزی بوده و استقامت جهادی می طلبد.


چه شد که اجرای حدود الهی جای خود را به علوم انسانی اسلامی داد؟ مگر قرار نبود کسب خمس و زکات و پرهیز از ربا گره گشای اقتصاد، اجرای احکام قصاص و حدود حلّال بزه اجتماعی، ذکر خدا آرام بخش دلها، نفی سبیل ت رابطه با جهان و خلاصه دوای همه دردها بوسیله اجتهاد ولی امر از دل قرآن و حدیث بیرون آید و قوانین مجلس با نظر فقهای شورای نگهبان تأیید یا رد شوند و عمل به رهنمودهای ولی فقیه جامع الشرایط چراغ روشن راه انقلاب؟ پس علوم انسانی اسلامی چیست که قرار است ماده خام خود را از قرآن و حدیث بگیرد و در کوره روش علمی عمل آورد؟ آیا این انقطاع از وحی نیست؟ این از نظر اقبال لاهوری درباره وحی استخراج نشده است که در مقاله احمدوند و سلگی [1] اینچنین صورتبندی می شود؟:


  "هرچه جانداري از نظر تکامل بالاتر برود، از قدرت غریزه کاسته می شود و به تدریج عقل جانشین غریزه می شود. ازاین رو انسان نسبت به حیوان، کمتر تحت تأثیر غریزه است. همان طور که موجودات در مراحل ابتدایی نیازمند غریزه هستند و به تدریج که نیروي حسو تخلیل و اندیشه در آنها رشد می کند از هدایت غریزي کاسته می شود، انسان نیز که امروزه دوران کودکی خویش را پشت سر گذاشته، دیگر نیاز .به وحی ندارد و عقل و ملکۀ نقادي می تواند جانشین وحی شود. او خاتمیت را با ابتناي بر تقسیم دوران زندگی بشر به دوران قدیم و جدید بیان می کند. از نظر وي، وحی پیامبر به دوران قدیم تعلق داشت، ولی روح تعالیم پیامبر که دعوت به مطالعه در طبیعت و تاریخ و تعقل است، به دوران جدید تعلق دارد. بنابراین وحی انقطاع می یابد اما تعقل، مطالعه در طبیعت و تاریخ - به مثابۀ روح حاکم بر تعالیم وحی - تداوم می یابد. وي پیامبر را ایستاده میان جهان قدیم و جهان جدید تصور می کند و سپس ظهور اسلام را به مثابۀ ظهور و ولادت عقلِ برهانیِ استقرایی تلقی می نماید. [1]"

 

یکی از مدعیات مدعیان علوم انسانی اسلامی غفلت علوم غربی از تجربیات درونی و الهام دینی است چیزی که در منظومه فکری اقبال وجود دارد:

"وي به سه منبع اصلی براي معرفت بشري اعتقاد داشت که شامل طبیعت یا تجربۀ علمی، تاریخ و تجربۀ درونی یا دینی می شود. او در کنار عقل و مطالعۀ تجربی طبیعت و نگرش هاي تاریخی، منبع دیگري را به نام تجربۀ درونی یا دینی - به مثابۀ گونه اي وحی که خاص انسان نیست - مطرح می کند. [1]"

 

با همه دشمنی مدعیان علوم انسانی اسلامی با علوم غربی اما دست یازی به روش علمی غربی را مجاز دانسته و حتی در مواردی داوری دستاوردهای علوم انسانی اسلامی را از روش غربی مدد می جویند. چنین نگرشی از سوی اقبال مطرح شده که این چنین صورت بندی شده است:

 

" او روش تجربى علوم و تقدیس طبیعت را امرى اسلامى و اساسى تلقى می‌کند که مورد غفلت مسلمین قرار گرفته استو با نگاهی خوش بینانه، گرایش به جنبۀ علمی اروپا را خالی از خطر می دانست، چراکه علم اروپایی را- بهخلاف فرهنگو تمدن اروپایی – دنباله رو و امتداد علم  ازاین رو برخلاف نیچه، مخالف علم نیست و حتی - اسلامی می دید [1]."

زمانی مخالفان سروش بر صور ترجمه بودن قبض و بسط شریعت و صراط های مستقیم و بسط تجربه نبوی دمیدند اما امروز همان طیف و دوستان شان بی سرو صدا اندیشه های کسی را پی می گیرند که منکر مهدویت و  معتقد به انقطاع وحی است. تیغ دو لبه اقبال، از یک سو بخت علوم انسانی اسلامی را می گشاید و از سویی سینه فقاهت و اجتهاد می شکافد.

 

[1] مبانی اندیشۀ فردریش نیچه و اقبال لاهوري باتأکیدبرانسان شناسی و فلسفۀ ی، محسن سلگی - شجاع احمدوند 1393


در آن ارزیابی شتاب زده گفتم که بیرون کشیدن علوم انسانی از دل پیش فرض های اسلامی خیلی حرف دارد، در این نوشته کمی از آن حرف ها را خواهم زد. ادعای شماره4 آن نوشته این بود:

با پیشفرضهای برآمده از مبانی دین اسلام نظریه های علوم انسانی اسلامی را تدوین می کنیم.

1- پیش فرضها از کجا می آیند؟

فقط قرآن؟ حدیث؟ فقط احادیث نبوی و معصومین؟ اولیا و علما چه؟ آیا پیش فرض‌های مستخرج از نظرات ابن سینا و جرجانی و فارابی یا  شیخ مفید، شیخ صدوق، مرحوم کلینی و علامه مجلسی هم منبع پیش فرض علوم انسانی اسلامی اند؟

2- چه کسی پیش فرض ها را تعیین می کند؟

علمای تفسیر قرآن؟ فقهای حدیث؟ مجتهدین؟ یا دانشمند علوم انسانی اسلامی؟ اگر دانشمند علوم انسانی اسلامی با رای و نظر خود چیزی از قرآن استخراج کند چه تضمینی هست که گرفتار تفسیر به رای نگردد؟ اگر علمای تفسیر این پیش فرضها را استخراج میکنند بر اساس کدام علم این کار را انجام می دهند؟ علم استخراج پیش فرض علوم انسانی اسلامی وجود دارد؟

3- چه کسی احکام را استخراج می کند؟

احکام شرعی را مجتهد/مرجع تقلید/عالم شرع/حاکم شرع استخراج می کند که راهنمای سعادت ابدی بشر است و عمل به آن واجب و کار حکومت اجرای حدود الهی است. عالمان علوم انسانی اسلامی که قرار نیست مجتهد باشند.

4- راه سعادت کدام است؟

عمل به احکام شرع کافی نیست؟  برنامه سعادت ابدی بشر کجاست: در دل احکام شرع یا احکام علوم انسانی اسلامی؟ آیا قرار است چیزی فراتر از شرع استخراج شود؟ آیا شیخ مفید، شیخ صدوق، مرحوم کلینی، علامه مجلسی و. که مسلح به علوم انسانی اسلامی نبودند آموزه هایشان برای مسائل امروز ناکافی و دارای نقصان است؟

5- آیا ذهن عالم علوم انسانی اسلامی در مواجهه با متون دینی برای استخراج پیش فرض علوم انسانی اسلامی تهی از هرگونه پیش فرض و جهت گیری است؟

6- روش رسیدن به احکام علوم انسانی اسلامی از طریق پیش فرض های اسلامی چیست؟ همان روش علوم انسانی است؟

7- چه استدلالی برای رجحان پیش فرض های علوم انسانی اسلامی نسبت به علوم انسانی هست؟

به نظر راقم این سطور بیشتر از پیش فرض علوم انسانی اسلامی، نیّت علوم انسانی اسلامی مهم است. قشر وسیعی از عالمان علوم انسانی این مملکت مشغول اثبات امتناع علوم انسانی اسلامی اند که همین آنها را از کار دیگر بازداشته است و چه طرفه ای به از این؟!


 

تحولات جامعه مسلمان در اثر آشنایی با اروپا و ظهور روشنفکران مسلمان با دغدغه دینی-هویتی و سرایت آن به ایران از طریق شیخ جمال الدین اسدآبادی و اقبال لاهوری و جلال آل احمد و شریعتی و انقلاب اسلامی و هوس برپایی تمدن اسلامی را در ذهن مرور کنید، صحبت های بنی صدر و یزدی و بازرگان در زمینه اقتصاد اسلامی تا فیزیک اسلامی را به خاطر آورید، و از همه مهمتر شریعتی که اسلام را بر هر درد بی درمان بشری دوا می دانست تا امروز که مصباح تاکید دارد که اسلام خود عزت است و هر مسلمانی که صرفا به خاطر مسلمانی احساس عزت نکند از لحاظ روانشناسی خود کم بین است، همه را می توان در یک ادعا همصدا دانست:

1- تمام نیازهای بشری از دل مبانی اسلام (قرآن و حدیث) قابل استخراج است.

این شور انقلابی از اواسط جنگ از سوی عده ای  چون سروش رو به فروکش گذاشت و با آغاز دوران سازندگی عده زیادی را متوجه این کرد که اقتصاد خصوصی و جامعه باز و مطبوعات و وبر و پوپر که غرب زیر ساختن آنها اسخوان خرد کرده بود چندان بیراه نیست و انگار تجربه های بشری کارآمدند و همه غرب شیطان بزرگ نیست. عده ای کاروان پرشتاب بازگشت به خویش و غواصی در دل مبانی برای استخراج اکسیر اسلام و مشکل گشای عالم را رها کرده متواضعانه زیر علم لیبرالیسم رفتند اما عده ای ماندند که نه دل از کاروان بازگشت به خویش می کندند نه زیر علم لیبرال برو بودند ماندند و به اصنام لیبرالیسم رنگ اسلامی زدند که البته سقوط حکومت ایدئولوژیست شوروی در این چرخش بی تأثیر نبود و این بود که مردم سالاری دینی متولد شد. ادعای عمده این جماعت این بود:

2- اسلام جامعه مدنی، دموکراسی و آزادی فردی را به رسمیت می شناسد.

 هشت سال اصلاحات با این مفهوم تازید و لرزه در دل جبهه مذکور در بند اول انداخت تا اینکه سر مار پیدا شد و گناه این همه افسارگسیختگی بر گردن علوم انسانی غربی افتاد. آنجا که حجاریان ترور شد تا صدای وبر در ایران خفه شود. اما نشد و برای آن راه حل عقلانی تری اندیشیده شد و آن اسلامی کردن علوم انسانی بود تا نکند دانشمندان علوم انسانی در آستین دانشگاه داخلی پرورش یابند. این ایده شوری در نهاد طیف مصباح نهاد تا با روی کار آمدن مهروزان در دانشگاه بتازند با شعاری تقریبا شبیه همان طیف بند اول اما نه به آن شوری شور:

3- علوم انسانی اسلامی از دل مبانی دین اسلام قابل استخراج است.

اما چگونه؟ نشد که بشود.  عده ای فلسفه علم دان به کمک آمدند. کسانی که روش علمی را می دانستند، تاریخ علم را بلد بودند. آمدند و از دل نقدها و نظرها این ادعای متواضعانه تر را مطرح کردند:

4- با پیشفرضهای برآمده از مبانی دین اسلام نظریه های علوم انسانی اسلامی را تدوین می کنیم.

همین هم خیلی حرف دارد که در جایش خواهم گفت اما در برنامه گستره شریعت مورخ 4 آبان 96 در حضور خسروپناه و گلشنی از مدعیان علوم انسانی اسلامی حسن  پور متولی برنامه چیزی گفت که بار آن از ادعای اخیر هم سبک تر بود:

5- با تلاش امروز عالمان مسلمان ایرانی در راه تحول علوم انسانی 50 سال دیگر نام این این حرکت، علوم انسانی اسلامی ایرانی نام خواهد گرفت.

به هر حال باید بنشینیم و ببینیم 50 سال دیگر هنوز مدعیان و ومتولیان مغرور و پرباد سری وجود دارند که بخواهند بر جهد امروز خسرو پناه و مصباح و حسن پور نامی بنهند یا این ادعا هم سبک تر می شود و مدعیان آن روز به روز در مواجهه با مسائل واقعی پربار تر و سر به زیر تر.    


(آرزویی که ابن تیمیه بر باد داد) ریشه‌های الهیاتی مدرنیته اثر دانالد گلیپسی بعد از سال سر نخ آنجا که جا مانده ایم را به من نمایاند : تیغ اکام در پاره پاره کردن کلیات. هیچ قاعده کلی و هیچ جنس و سرنمونی در عالم وجود ندارد ، "سیب" تنها یک اسم است وگرنه هر "سیب" برای خود یک "سیب" دیگر است! نمی توان در اتاقی نشست و بر حسب قواعد کلی جزییات حوادث را تفسیر و حکم داد که اگر روی کاغذ pآنگاه q پس وما در عالم واقع نیز pوما q.
(شبه حسب حال) اینکه ما کجای تاریخ جا مانده ایم شاید مهم ترین مشغله ذهنی من بوده که نزدیک سال است مرا در وادی فلسفه و تاریخ سرگشته کرده است. جوّ اصلاحات اواخر دهه هفتاد که با نوجوانی من عجین بود و آزادی نسبی مطبوعات پنجره جدیدی برای خوانش متفاوت تاریخ نسبت به آنچه در مدرسه آموخته می شد و آنچه در رسانه مسلط یعنی صدا سیما گفته می شد باز کرد. خوانش مجدد از انقلاب مشروطه و بازشناسی چهره فضل الله نوری، مواجهه تازه با تاریخ ملی شدن صنعت نفت، تفسیر دوباره

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آزادی دنیا ღ خلوت دل و من ღ